به نام خدای قصههای قشنگ
امروز، روز ادبیات کودکان و نوجوانان است؛ روز قصهها، شعرها و دنیای رنگارنگ خیال که به قهرمانان کوچک خانههای ما کمک میکند تا با مفاهیم بزرگ و مهمی مثل دوستی، مهربانی و مسئولیتپذیری آشنا شوند.
در مجله پیکنیک، ما هم به مناسبت این روز زیبا، میخواهیم یک داستان کوچک اما پر از معنی را برای شما و فرزندان دلبندتان تعریف کنیم. قصهی ما دربارهی ارزش یکی از باارزشترین چیزهای دنیا، یعنی آب، و اهمیت اسراف نکردن آن است.
قصه قطره آب و خانواده لیوانهای مهربان
یکی بود، یکی نبود. در یک سرزمین بزرگ و خنک، یعنی داخل یک کلمن آب بزرگ، هزاران هزار قطرهی آب در کنار هم زندگی میکردند. یکی از این قطرهها، که از همه شفافتر و بازیگوشتر بود، «زلال» نام داشت. زلال آرزو داشت که یک روز از کلمن بیرون برود و به یک گل تشنه آب بدهد یا به یک پرنده خسته کمک کند تا تشنگیاش را برطرف کند.
در یک روز زیبای بهاری، یک خانواده سهنفره برای پیکنیک به پارکی سرسبز آمدند. روی زیرانداز قشنگشان، مجموعهای از لیوانهای مختلف از خانواده بزرگ پیکنیک، هر کدام برای یک کار مهم، آماده بودند.
یک لیوان دوجداره کاغذی محکم آنجا بود که پدر خانواده با خیال راحت قهوه داغش را در آن ریخته بود و دستش اصلاً داغ نمیشد. کنارش، یک لیوان قهوه با درب کلمبیا قرار داشت که مادر با آن چای گرم مینوشید و درب محکم و مطمئن لیوان، جلوی ریختن چای را میگرفت. و کمی آنطرفتر، یک لیوان سفید و ساده و دوستداشتنی ایستاده بود که منتظر یک نوشیدنی خنک بود. اسم او «لیوان مهربان» بود. همه آنها با افتخار به هم نگاه میکردند و خوشحال بودند که به خانواده پیکنیک تعلق دارند.
ناگهان در کلمن باز شد و زلال همراه با صدها دوست دیگرش، با صدای «شُر شُر» شادی، به داخل لیوان مهربان ریخته شد. زلال از خوشحالی خندید و به لیوان مهربان گفت: «سلام! چه جای تمیز و محکمی! قرار است به چه کسی کمک کنیم؟»
لیوان مهربان با افتخار گفت: «یک پسر کوچولوی مهربان ما را برداشته. حتما خیلی تشنه است!»
پسر کوچولو لیوان را برداشت، یک جُرعهی کوچک از آن نوشید و از خنکی آب لذت برد. اما همان موقع، دوستش با یک بادکنک رنگی جدید به سمتش دوید. پسرک آنقدر ذوقزده شد که لیوان را که هنوز تقریباً پر بود، روی زیرانداز گذاشت و به دنبال دوستش دوید.
زلال و دوستانش، نگران در لیوان مهربان باقی ماندند. زلال با ناراحتی گفت: «وای! یعنی ما را فراموش کرد؟ من دوست نداشتم هدر بروم. آرزو داشتم یک کار مفید انجام دهم!»
لیوان دوجداره که صدای او را شنیده بود، با صدای گرمی گفت: «نگران نباش زلال جان. ما لیوانهای پیکنیک برای خدمت کردن ساخته شدهایم. قوی بمان!»
لیوان قهوه هم با درب کلمبیاییاش سرش را تکان داد و گفت: «درست است! همانطور که درب من از ریختن قطرههای داغ جلوگیری میکند، دوستم لیوان مهربان هم از تو به خوبی محافظت میکند تا صاحبمان برگردد.»
ساعتها گذشت و پیکنیک خانواده تمام شد. مادر پسرک برای جمع کردن وسایل آمد. او لیوان نیمهپر را دید و خواست آن را داخل کیسه زباله بیندازد. قلب زلال و هر سه لیوان مهربان داشت از جا کنده میشد!
اما مادر پسرک لحظهای مکث کرد. به پسرش نگاه کرد و با لبخند گفت: «حیفه پسرم، این همه آب تمیز هدر بره. بیا یک کار بهتر انجام بدیم!»
مادر و پسرک با هم به سمت باغچه کوچک کنار پارک رفتند. آنجا یک گل سرخ زیبا از تشنگی سرش را خم کرده بود. مادر، آب داخل لیوان مهربان را به آرامی پای گلدان ریخت. زلال و دوستانش با خوشحالی به ریشههای گل رسیدند. گل سرخ تشنه، جان تازهای گرفت و غنچهاش کمی بازتر شد.
زلال از اعماق خاک فریاد زد: «خانواده لیوانهای پیکنیک! از همهتان متشکرم! من به آرزویم رسیدم!»
لیوان مهربان، لیوان دوجداره و لیوان قهوه با درب کلمبیا، هر سه از خوشحالی برق میزدند. پسر کوچولو هم یاد گرفت که حتی یک لیوان آب هم چقدر باارزش است و نباید آن را اسراف کرد.
یک کاردستی سرگرمکننده بعد از قصه
والدین عزیز، حالا که این قصه زیبا را برای فرزندتان خواندید، میتوانید یک فعالیت خلاقانه هم با هم انجام دهید. به جای دور انداختن لیوانهای یکبار مصرف پیکنیک، آنها را بشویید و:
- روی هر کدام از لیوانها (ساده، دوجداره یا قهوه) با ماژیک، چشم و دهان بکشید تا شخصیتهای مختلف داستان را بسازید.
- از آنها به عنوان گلدانهای کوچک برای کاشتن یک دانه لوبیا یا عدس استفاده کنید و به فرزندتان مسئولیت آب دادن به آن را بسپارید تا مثل داستان ما، یک گیاه را سیراب کند.
این کار ساده، هم مفهوم استفاده مجدد و خلاقیت را به او میآموزد و هم داستان را در ذهنش ماندگارتر میکند. البته که برای ساخت کاردستیهای بیشتر با لیوان یکبار مصرف به مقاله آن مراجعه کنید.
روز ادبیات کودکان و نوجوانان بر تمام آیندهسازان ایران مبارک.